سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از یه دخترایرونی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

چگونه بسویت بیایم؟

    نظر
عشق..آری عشق بهانه زیستن من شده.. به او دل داده ام و از او جان می خواهم..عشق از پیوند دو دل می گوید...پس هیاهو در از دست دادن جسم برای چیست؟! چون دل را داری جسم را فراموش کن...تنها دل است که می ماند...اما عشق به بسیار دوست داشتن دیگری نیست...بلکه در ایجاد انگیزه ای نوست ..انگیزه ای روز افزون...هدف عشق ساختن است نه ویران کردن...عشق ویران نمی کند..عشق نهایت آفرینش است...و عشق مرا می رساند به امکان یک پرنده شدن....((چقدر سخته آدم کسی رو دوست داشته ولی ازش خیلی دور باشه...نه؟!..انشاالله که همشه کسی رو که دوست دارید ...هم دلش و هم جاش به شما نزدیک باشه...)) عشق..آری عشق بهانه زیستن من شده.. به او دل داده ام و از او جان می خواهم..عشق از پیوند دو دل می گوید...پس هیاهو در از دست دادن جسم برای چیست؟! چون دل را داری جسم را فراموش کن...تنها دل است که می ماند...اما عشق به بسیار دوست داشتن دیگری نیست...بلکه در ایجاد انگیزه ای نوست ..انگیزه ای روز افزون...هدف عشق ساختن است نه ویران کردن...عشق ویران نمی کند..عشق نهایت آفرینش است...و عشق مرا می رساند به امکان یک پرنده شدن....((چقدر سخته آدم کسی رو دوست داشته ولی ازش خیلی دور باشه...نه؟!..انشاالله که همشه کسی رو که دوست دارید ...هم دلش و هم جاش به شما نزدیک باشه...))                                    

ای ستاره آسمان شب های تیره و تار من، با این فاصله ای که بین من و تو میباشد

چگونه بوسیدن آن چهره درخشانت میسر است؟

ای مهتاب آسمان شبهای دلتنگی من، با این فاصله ای که بین من و تو میباشد چگونه پاک کردن آن اشکهای روی گونه درخشانت میسر است؟ ای آسمان آبی من، بین من و تو فاصله ای است، پس چگونه دستم را بر روی گونه نازنینت بکشم و تو را نوازش کنم؟

آری من ستاره می شوم و به آسمان زندگی می آیم تا بر چهره درخشانت بوسه بزنم

آری ای مهتاب من، پرنده شبانه می شوم تا به آسمان بیایم و آن اشکهای پر از مهرت را از روی گونه های درخشانت پاک کنم

و ای آسمان آبی ام، خورشید می شوم تا در دل آبی و پر ازعشقت برای همیشه بنشینم، شب را با آن وسعت آبی ات آشتی میدهم تا برای همیشه آبی بمانی

دلم به درد آمده از این فاصله، دلم به درد امده از این انتظار ودوری بین ما

ای ستاره درخشانم شبها با دیدن تو آرام می شوم، و ای آسمان روزها نیز که دل آبی ات را میبینم عاشق تر از همیشه می شوم

چگونه میتوانم دستانت را در دست بگیرم وقتی بین ما اینهمه فاصله است؟

انتظار میکشم تا شاید خداوند بالهایی را به من هدیه دهد که با این بالهای پر غرورم به سوی تو پرواز کنم و دستان گرمت را در دست بگیرم

کاش تو ای آسمان من، دل آبی ات ابری شود و از گونه هایت اشک بریزد تا شاید قطره ای از اشکهایت بر گونه من بریزد تا احساس آرامش وعاشقی کنم

کاش تو ای ستاره من، فرشته ای بیاید و تو را در سبد بگذارد و آن سبد پر از محبت و عشق را به من هدیه دهد

و کاش ای خورشید من، کاش غروب عاشقی زودتر فرا رسد تا زمانی که در پشت کوه ها میروی و به زمین نزدیک می شوی احساس نزدیکی با تو داشته باشم

ای خورشید من غروب ها را خیلی دوست دارم چون تو بیشتر از همه لحظه ها به من نزدیکتری و میتوانم چهره ات را از نزدیک ببینم

سپیده آسمان را نیز دوست دارم چون سحرگاه از پشت کوه ها بیرون می آیی و سلامی عاشقانه به من میکنی

ای خورشید من، از ظهرهای تابستان نفرت دارم، چون تو در آن زمان در بلندترین نقطه آسمان میدرخشی

انتظار می کشم، تا شاید پرنده یا ستاره یا خورشید شوم، و یا شاید هدیه ای به من برسد که تو را بیشتر از همیشه در کنار خودم احساس کنم و ببینم

شاید در خواب ستاره یا خورشید و یا پرنده شوم، اینک که اینها همه یک رویا و یک احساس عاشقی است پس ای آسمان آبی ام، من خودم را به آتش می کشم تا باد عاشقی آن دود غلیظ مرا که از سوختنم به سویت بلند میشود به سوی تو بیاورد تا بتوانم تو را احساس کنم و برای مدتی آن دود که از تن سوخته ام بلند شده است در دلت بنشیند و بعد نیز از این دنیا وداع بگویم

آری من برای رسیدن به تو جان خواهم داد

daftareshghe.blogsky.comبرگرفته از وبلاگ دفترعشق