سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از یه دخترایرونی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

**باز از تو می نویسم**

    نظر

از از تو می نویسم از تو که فرصت ورود به وجودت را به من بخشیدی ؛تو که توانم بودی آنگاه که نا توان بودم؛صدایم بودی
آنگاه که نمی توانستم سخن بگویم ؛از تو که روزی آمدی و گفتی دوستت دارم و روزی رقتی و گفتی برای همیشه؛تو که تنها بهانه ی زیستنم بودی و هستی...
نمی دانم از عشق بگویم یا از تنفر؟ از سلام یا خداحافظی؟ از دل سنگ تو یا سرنوشت؟ از دیروز و یا امروز و یا شاید فردا.......
از گذشته نمی گویم چون گفتنی ها را می دانی ؛ از امروز حرف می زنم که سرابی بیش نیست و از فردا که با تو بهشت است
و بی تو تلخی سرنوشت؛نمی دانم به پشت سرم نگاه کنم که دشتی پر از گل هایی ست که به پایم ریخته ای لبریز از خاطره و عشق یا به فردا به پیش رویم به چند قدم جلو تر نگاه کنم که پر از سنگ ها ییست که بر سر راه رسیدن به تو وجود دارد
و از همه بدتر امروزم که پا در مردابی دارم که هر لحطه بیشتر در آن فرو می روم و همه چیز تمام میشود....
به هر طرف که نگاه می کنم از آن میگریزم از خاطزات گذشته از حال که تنهایم گذاشته ای و از فردا که باید بی تو سر شود
من راهی را پیش گرفته ام که حاظرم تا آخر آن را طی کنم با همه ی سختی هایش می دانی چرا؟ چون خوانده بودم جایی :تیری در تاریکی خورد به قلب هدف؛ ولی تو سد راهم شدی
اگر در پایبندی به تو ذره ای کوتاهی کرده بودم اگر در عشقم کوچک ترین شکی داشتم خاطراتت را نابود می ساختم ولی تو برای همیشه رفتی و مرا در انتظارت نشاندی....
همیشه گفته ام شاید تولد تو ۱ اتفاق ساده بود ولی آشناییمان شیرین ترین حادثه ای بود که در زندگیم رخ داد.
از تو متنفر می شوم اما باز عاشقت میشوم باز از تو متنفر میشوم اما باز بیشتر عاشقت میشوم و تو با هر کاری که انجام دهی من نمی خواهم هرگز و هرگز و هرگز کس دیگری جز تو را دوست ذاشته باشم
آآآهای دیدار ما ۱ اتفاق ساده نیست عشق تو چیزی نیست که من قادر به فراموش کردنش باشم
ولی بدانکه اگر بازیچه ی دستت بوذم بازی لذت بخشی بود گرچه بازنده بودم
اما اینو یادت نره (خوب بازی کردن مهم تره)
بردن حق من بود................................

(سوسن)


شب را دوست دارم !

    نظر

شب را دوست دارم !
   چون دیگر رهگذری از کوچه پس کو چه های شهرم نمی گذرد تا سر گردانی
   تا سر گردانی مرا ببیند .چون انتها را  نمی بینم
.تا برای رسیدن به آن اشتیا قی
 نداشته باشم
شب را دوست دارم
    چون دیگر هیچ عابری از دور اشک های یخ زده ام را در گوشه ی چشمان
 بی فروغم نمی بیند
شب را دوست دارم  :  چرا که اولین بار تو را در شب یافتم
از شب می ترسم    :  تو را در شب از دست دادم.
از شب متنفرم  ، به اندازه ی تمام  عشق های  دروغین
با آفتاب قهرم ، چرا شبها به دیدارم نمی آید؟
نمی آید تا با دست هنر مندش سا یه ی تو را بر دیوار خیالم نقش زند و مرا به
بودنت دلخوش سازد
شاید آفتاب با من قهر است؟؟
آ ن روز که تو در کنارم بودی ، هرگز به آ فتاب سلام نکردم ، هرگز به روی  
شب لبخند نزدم. و برایش دستی تکان ندادم.
این مجازات تمام لحظه هاییست که همه ی دنیا را در تو میدیدم

و تو را در تمام دنیا

یه ترفند برای افزایش بازدید شما !!!کلیک کنید